خواب

ساخت وبلاگ
چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 9:46 توسط یخ |  باید بنویسم. نمی‌دونم این پست رو باقی بذارم تا پسرهام و خانواده ام بخونند یا نه اما بعدا تصمیم می‌گیرم راجع بهش‌.برهه ای از زندگی من درخشان ترین و سیاه ترین دوران زندگی من بود. از این که اینجا دلم برای اون قطعه از زندگیم تنگ شده بسیار متعجبم. باید دلایلی باشه، ستاره های زیاد اینجا، نوشته یکی از وبلاگ ها، بی‌کاری این مدت به خاطر بیماری و سفر؟؟؟؟ مرحله ی دیگری از افسردگی که توش غوطه ورم؟؟ همه با هم؟؟وقتی سی و دو سالم بود، شوهری بسیار بی منطق و بی احساس داشتم، هنوز مرگ مادرم بسیار روی دلم سنگینی می‌کرد، پسری یک ساله داشتم و هنوز درگیر افسردگی بعد از زایمان بودم و بیماری دوقطبی من در اوج خودش بود. تازه به سر کار برگشته بودم و محل کارم رو اصلا دوست نداشتم.یک روز وقتی پشت میزم بازی 2a می‌کردم و تمام دقتم رو گذاشته بودم تا اون سوزن ها رو بتونم در فواصل خالی جا بدم صدای احترام نظامی بلند پای کسی حواسم رو پرت کرد، سرم رو بالا آوردم و پسری چاق که تو اتاق بغل کار می‌کرد رو دیدم جلوم ایستاده بود. صورتش رو اصلاح کرده بود و تمام تلاشش رو می‌کرد تا صاف و منظم بایسته و ازم پرسید که اجازه هست تا از دستگاه کپی استفاده کنه، گفتم آره. وقتی برگشت، بهم گفت که چرا با تعجب نگاهش کردم، گفتم قیافه ات عوض شده بود و نشناختم. دستی به صورتش و ریشش که اصلاح شده بود کشید و گفت آره و خندید و توی نگاهش دیدم که چه جور جذب من شده. این اولین مکالمه من و اون بود. اواخر تابستان ۹۴.از رییس نیروی کمکی خواسته بودم و یک روز رییس پاسدار، دست همون پسر چاق رو گرفت و آورد توی چارچوب در ا خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 31 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 20:46

؟؟

جمعه سی و یکم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 10:45 توسط یخ | 

چه جوری با خودم باید مهربون باشم؟ یعنی چی؟

خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 32 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 20:46

یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 22:56 توسط یخ |  این منم. فکر می‌کنم آیا همه این ریشه های وحشتناک رو دارند که توی گوشتشون فرو رفته، دور تا دور بدنشون پیچیده و مانع از جلو رفتنشون میشه؟برای من ، جنس این ریشه ها از ​​​​​​ شوهرم، مذهب، عرف، یکی از خواهرانم و عقده های درون ناخودآگاهمه. اون تبر هم جنسش از خیال، امید، تلاش و یکی از خواهرامه.مجتبی شکوری میگه رو انگشت های پات وایسا، دستت رو دراز کن، خودت رو تا جایی که می‌تونی کش بیار و اگر دستت رسید که بهتر و اگر نه، تلاشت رو کردی و شرمنده خودت نیستی.فکر نمی‌کنم جاده حرکت همه به سوی اهدافشون صاف باشه، اما به قول مکس توی انیمیشن مری و مکس، جاده ی من پر از ترک، آشغال و ته سیگاره.پ.ن:آیا بالاخره این جاده یک تقاطع با خوشحالی خواهد داشت و میشه تهش من و خوشحالی تو چشم هم زل برنیم و یک لیوان چای تلخ با هم بخوریم ؟پ‌.ن۲: نقاش این عکس، amanda oleander هست که با همین اسم تو اینستاگرام فعاله. ده سالی هست باهاش آشنا شدم. نقاشی های قشنگی از دل یک زندگی زیسته می‌کشه. هر چند همیشه داره می‌خنده و خوشبختیش رو تو چشم همه فرو می‌کنه اما تو نقاشی هاش از غم هم میگه. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 36 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 0:09

سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 22:57 توسط یخ |  این روزها هفته ای یک فیلم می‌بینم. آخرین فیلمی که دیدم bridges of Madison county با بازی کلینت ایستوود و مریل استریپ بود. فیلمی حول محور عشقی ممنوع. خیلی فیلم قشنگیه و تنها یک نقطه ضعف داره به نظرم. این که برای عشق دلیل میاره، این که زنی خونه دار تو وسط یک روستای دورافتاده به علت عدم وجود هیجان عاشق مردی که خونه ای نداره و عکاس مجله نشنال جئوگرافیکه و همه جای دنیا یکی رو میشناسه، میشه. نباید دلیل می‌آورد. مثل بیمار انگلیسی که زن بدون دلیل عاشق دوست شوهرش شد. مریل استریپ معرکه است. مثل مایع است که به شکل هر ظرفی درمیاد. کلینت ایستوود هم شبیه بچه دایناسورهای گوشت خواره. بله. فیلم قشنگی بود. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 41 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 0:09

پنجشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 1:40 توسط یخ |  امروز وقتی منتظر بودم تا داروهای خواهرم رو بگیرم، که چقدر هم شلوغ بود، خواهرم رو دیدم که از شدت ناتوانی روی پله یک مغازه دراز کشیده. پیش خودم گفتم همیشه تو خیالم محمد یا من هستیم که می‌میریم و خواهرم زنده است اما هیچ وقت به این که اگر خواهرم بمیره چه اتفاقی می‌افته فکر نکرده بودم. چقدر اوضاع ممکنه بدتر باشه از چیزی که هست.بدی مثل گرماست و خوشحالی مثل سرما. برای سرما حدی وجود داره، بهش میگن صفر مطلق. پایین تر از ۲۷۳/۱۵_ وجود نداره اما گرما همیشه بالاتر و بالاتر براش ممکنه. حس خوشحالی فکر می‌کنم یک عمق خاص داره و بیشتر نمیشه، مثل وقتی که کسی که دوستش داری رو بغل می‌کنی یا تو یه قرعه کشی باحال برنده میشی‌، انگار مغز تا یک اندازه خاص از خوشحالی رو می‌تونه درک کنه اما غم، یه چاه ویله. لعنتی ته نداره. هر چیزی که بتونی تصورش کنی، ورای اون، غم می‌تونه دستش رو بهش برسونه. دلیل این عدم تعادل چیه؟ خدا چه چیزی دید که غم رو این قدر عمیق و این قدر ماندگار ساخت؟ آیا برای اون غم و شادی هم این‌جوره؟ خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 37 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 0:09

تو کتاب علیه تربیت فرزند به نکته ای کلیدی اشاره می‌کنه. این که باید در برخورد با فرزند باغبان باشیم نه نجار. نجار چوب رو می‌بره، می‌تراشه تا اون شکل مورد نظرش رو درست کنه اما باغبان بذر رو می‌کاره و ازش مراقبت می‌کنه تا بهترین خودش باشه. هیچ وقت از بذر یک درخت سیب انتظار هلو نداره. من در برخورد با امید تمام سعی ام رو می‌کنم تا خلاف جریان شنا نکنم. همراه با اون استعداد درونی‌اش حرکت کنم و سعی نکنم بهترین چیزی که در نظر منه درست کنم ازش. باید بهترین خودش باشه. برای همین زمینه های مختلف رو امتحان می‌کنم اما در نهایت دارم به این نتیجه می‌رسم که امید شاید یک علفی، سبزه ای، شبدری چیزی باشه و من ازش انتظار درخت میوه دارم! جوری که دیروز اشک می‌ریخت و نمی‌خواست تکلیف زبانش رو بنویسه من رو به شک انداخت که این بحث تنبلی نیست چون ترغیب، تطمیع، تهدید و حتی تنبیه هم اون رو تشویق به حرکت به سمت حداقل استانداردهای معین برای یک دانش آموز ضعیف نمی‌کنه. اون وقتی فهمید خرید کامپیوتر برای اون منوط به شرکت در کلاس کامپیوتره و برای کلاس کامپیوتر حداقل آشنایی به حروف انگلیسی لازمه، به پهنای صورتش اشک می‌ریخت، بهم گفت تو که از درس خوندن لذت می‌بری نمی‌فهمی من چه عذابی می‌کشم! آره. من متاسفانه نمی‌فهمم یک صفحه نوشتن حرف S در مدت چهار روز چقدر می‌تونه جانفرسا و سخت باشه. حتما هست که با این همه تاکید باز هم کارمون به اشک و گریه می‌رسه. مشاور بهم می‌گفت کمکش کن تو نوشتن. اما امید حتی برای رفتن به کلاس ژیمناستیک و ورزش کردن هم گریه می‌کرد دیروز! فقط از من بازی با موبایل رو می‌خواد و من نمی‌تونم این یکی رو بهش اجازه بدم چون می‌دونم چه تاثیر منفی روی اون مغزش میذاره. به کارهای فنی و تعمیرات هم علاقه نداره. خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 15:54

صبح زود بلند شدم و رفتم اداره پست تا گواهینامه رانندگی‌ام رو بگیرم. شد بیست سال تمام. دو تا کتاب خریدم که مجتبی شکوری تو پادکست های رادیوراه و برنامه کتاب باز معرفی کرده بود و بعد از مدت ها مطالعه‌ای غیر از اقتصاد و رفتار بازار داشتم. بهم چسبید.مجتبی شکوری قشنگ حرف می‌زنه. راست میگه. وقتی میگه مدرنیسم باعث شده تا جامعه دستاورد سالار بشه و آدم ها تنها با دستاوردهاشون هستند که ارزشمند به حساب میان. از اهمیت بطالت میگه که چقدر مهمه و ما همه فقط برنامه می‌ریزیم تا حداکثر استفاده از زمان رو انجام بدیم. از این که چقدر با ترین ها داریم خودمون رو مقایسه می‌کنیم‌. این که قبلا اگر کسی فقیر بود خوب فقط فقیر بود اما الان شرمنده هم هست چون بی‌عرضه به حساب میاد. چون الان باور اینه که اگر فقیر به دنیا اومدی تقصیر تو نیست اما اگر فقیر بمیری تقصیر خودته. این که چقدر استیو جابز، زاکربرگ، اوپرا و ... کرده اند علم یزید و مدام می‌کنند تو چشم ما.باید باور کنیم که در موفقیت شانس فاکتور بسیار مهمیه و ما خیلی هامون حتی فرصت بازی نداشتیم چه برسه به این که خوش شانس باشیم.تا قبل از نت و تی‌وی دایره رقابت در حوزه زیبایی تنها شامل اقوام و هم محلی ها بود اما حالا، به لطف شبکه های مزخرف اجتماعی، رقابت بین میلیاردها آدم شده. جیزل بونشن یا آدریانا لاما رو می‌بینم و به خودم تو آینه نگاه می‌کنم در حالی که اون ها اول ژنتیک خاص خودشون رو دارند و دوما خوش اندام بودن شغل اونهاست! اگر حواست به خودت نباشه، تو این جریان غرق میشی. گاهی فکر می‌کنم سعادتمند کسیه که بتونه از این پیست اسب دوانی بکشه بیرون و در حالی که پفکش رو می‌خوره مشغول تماشا بشه. یکی برای موقعیت شغلی بهتر، یکی برای این که در نظر دیگران زیباتر و جوان ت خواب...
ما را در سایت خواب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pastnow بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 15:54